loading...

(خیالپردازِ نادانِ سابق)

Content extracted from http://aleme-n.blog.ir/rss/?1580996786

بازدید : 624
سه شنبه 15 ارديبهشت 1399 زمان : 19:23

از خانواده‌ام متنفرم. از اینکه نیاز دارم بنویسم و حرف بزنم هم متنفرم. آنقدر خشمگینم که جلوی بغضم را گرفته‌ام چون به نظرم مادرم لیاقتش را ندارد که برایش اشک بریزم. دقایقی پیش، از پشت تلفن عربده می‌کشیدم. سال‌ها مرا کتک زد. سال‌ها شاهد دعوای خودش با پدرم بودم. سال‌ها دعوا و فحش دادن فامیل را نظاره‌گر بودم. و حالا مادر نفهمم از من می‌پرسد «تو که نزدیک 1 ساله داری تنها زندگی می‌کنی. دیگه برا چی عصبانی هستی؟!» انگار گهی که او و پدرم به زندگی‌ام زده‌اند را می‌شود روزی پاک کرد. برای من خانواده هیچ مفهومی‌ندارد. خانه هیچ مفهومی‌ندارد. مادر هیچ مفهومی‌ندارد. هیچوقت این کلمات را لمس نکردم. از پدر هم فقط دیکتاتوری‌اش به من رسید.

قیچی چرت زن روی الگو و پارچه
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 26
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 4
  • بازدید کننده دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 22
  • بازدید سال : 14135
  • بازدید کلی : 36250
  • کدهای اختصاصی