loading...

(خیالپردازِ نادانِ سابق)

Content extracted from http://aleme-n.blog.ir/rss/?1580996786

بازدید : 316
پنجشنبه 21 اسفند 1398 زمان : 7:32

چراغ نارنجی‌رنگ روشن است. موزیک مدیتیشن گذاشتم تا پخش شود. عود روشن کردم. ضربان قلبم بالاست. نمی‌دانم خسته‌ام یا کرخت. بالاخره پمپ آب را تعمیر کردند. صدایش واقعا آزاردهنده شده بود. صدا. صدای تلویزیون واحد بغلی آزارم می‌دهد؛ سریال‌های آبکی، گزارش دروغین از راهپیمایی، سخنرانی رییس جمهور، اذان! وای اذان! نسبت به صدای اذان آلرژی پیدا کرده‌ام. مردم مرتب در رفت و آمد هستند. معنی قرنطینه را نمی‌فهمند. واحد کناری و بچه‌ها و نوه‌هایشان مدام به دیدار هم می‌روند. صدای خوش و بش، صدای کفش‌ها، صدای کوبیدنِ در، صدای آسانسور، صدای گریه‌ی توله‌ی واحد بالایی در ساعت 3 صبح، دویدن‌هایش، کوبیدن اسباب‌یازی‌هایش به زمین، صدای تلفن، صدای جارو کشیدنِ هر روزه‌ی مردِ همسایه که فرهنگیِ بازنشسته است و به من ثابت کرده اکثر فرهنگی‌ها یک تخته کم دارند، صدای پمپ آب، صدای زنگ موبایلم، صدای نوتیفیکیشن‌ها، صدای هواکش، صدای هود، صدای یخچال، صدای آب که از لوله‌ها رد می‌شود. کلافه‌ام. صدای ذهنم. صدای ذهنم. صدای ذهنم. کاش همه خفه شوند.

زن و مرد ایرانی
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 26
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 26
  • بازدید کننده امروز : 27
  • باردید دیروز : 36
  • بازدید کننده دیروز : 37
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 162
  • بازدید ماه : 352
  • بازدید سال : 2244
  • بازدید کلی : 24359
  • کدهای اختصاصی